عرفان در محکمه عقل

ادامه سازگاری‌هایِ عرفان با عقل عشق
در ادبیّاتِ عرفانی ، عشق را چون الهه‌ای مقدّس ، زیاد مدح کرده‌اند ولی کم شرح داده‌اند ! برای نمونه در دیوان غزلیات حافظ بیش از 230 بار واژه عشق آمده است .
در بیشتر اشعار عرفانی عشق را چون موجودی مجرّد و فرازمینی و حتّی وصف‌ناپذیر ، جلوه داده‌اند .
عشق چیست ؟ عشق میل است ، میلِ به هم شدن ، با هم شدن و از هم شدنِ اجزای جهان . عشق میل است . شوقی ذاتی است در تمام اجزایِ جهان برای « شُدن». شدن یک جزء را اگر مستقل از کلّ نگاه کنیم نگاه ما جزئی است . همۀ اجزاء با هم– در وحدت- در جوشش هستند و « شدن » .
عشق ، میلِ طبیعیِ هر جزء از جهان به شدن است و ناشی از ساختار و ساختمان آن جزء است . ما تصمیم نمی‌گیریم که دانا شویم ، ما تصمیم نمی‌گیریم که لذّت ببریم ، تصمیم نمی‌گیریم که دوست داشته باشیم بلکه پیشینیِ همه این رفتارها میلِ قبلی است که از ساختمان و ساختار ما می‌تراود و آشکار می‌شود . علّت همۀ رفتارهای ما میل است و میل ، ذاتیِ ساختار وساختمان ما است . آن دانۀ لوبیا به اختیار تصمیم به بوته شدن نمی‌گیرد و آن قطرۀ باران به اختیار نمی‌افتد و آن شاهین به اختیار به شکارِ آن مرغک نمی‌رود . این جهان به اختیار نمی‌جوشد و این دریا به اختیار در جنب و جوش نیست ، بلکه میلی که طبیعیِ همۀ اجزای جهان است ، این جهان را به شُدن واداشته است .
وصفِ عشق ،  مسکًنِ  درد و رنج ما هست امّا حلاّل مشکلات فلسفی ما نیست .
عشق ، میل به شُدن ، میل به خارج شدن از آنچه که هستیم برای وارد شدن به چیز دیگری است .
اگر عشق فقط خارج شدن از آنچه که هستیم باشد و ندانیم که مقصدِ بعدی ما چیست ، در آن صورت جهان جهانی بی‌سروسامان و سراسر هرج و مرج خواهد بود . پس عشق ، میل به شدن از چیزی به چیزی است . آیا بدون آن که بدانیم به کجا می‌رویم و چه خواهیم شد ، « شُدن » می‌کنیم ؟ خیر .