ادامه ناسازگاریهای عرفان با عقل
من هرگز نَفَسی از
راه عقل و علم کناره نخواهم گرفت و تا دَم آخر با کاروانیان عقل همراه و
همدمم و اگر راهی به حقیقت باشد آن را راهِ عقل میدانم .
من در برابر سدِّ عبور ناپذیرِ مادّه المواد و خودآگاهی و علّت العلل ، غرق
در وحشت و حیرت و اشتیاقم و چه بسیارند آنانی که در عالَمِ خیال ، نه تنها
از این سدِّ عبور ناپذیر گذشتهاند بلکه از آنسو ، احکامِ
قطعی صادر میکنند و حتّی فرمان قتل و اسارت و تازیانه میدهند .
این عارفان فقط خود را میبینند و بس . آنان ، غم کارگر و کشاورز ،
غم قوم و ملّت و غم جامعه و بشریت را ندارند. آنان فقط به فکر خود و
بازسازیِ خود و رستگاریِ خود اند . حتّی اکثر عرفا ، کاری به ظلم و ستم ،
کاری به ظالم و مظلوم ، کاری به امثال اسکندر و چنگیز و هیتلر و ناپلئون
نداشتهاند ، آنها غم جهان و دنیا را نداشتهاند. عارفانِ عزلت گزین جز
پروراندن خود در زاویه و گوشۀ خود ، هیچ غمی ندارند ، هیچ رسالتی را برای
خود قائل نیستند مگر ساختنِ خود ، آنهم در دنیای وهم و خیال .
« تا قرن پنجم هجری عدۀ متصوّفان زاید بر چهار هزار نفر رسیده بوده است.» ( ک 26 ، ص 8 )
از هزاران قطب ، امامان ، اوتاد ، ابدال ، نُجبا ، نُقبا ، سالک و مرید و
...... کدامیک گرهای از مشکلات جامعۀ بشری را گشودهاند و کدامیک کشفی یا ابداعی یا اختراعی کردهاند ؟
گیریم که موج عرفانگرائی همهگیر شد .
گیریم که موجِ دلﹾمحوری گسترده شد .
گیریم که عرفا بر همه چیز و همه کس دست یازیدند .
گیریم که مخالفت با علم و عقل ، خورشیدِ علم و عقل را در توبرهای به اسارت کشید.
گیریم که پهنۀ زمین مالامال از بلبلانِ مدهوش از رقصِ یاسمنها و
یاسمنهایِ مدهوش از باد صبا و پروانههایِ سوخته بال و عاشقانِ سینهچاک
شد .
گیریم که همۀ زمین سراب شد .