ادامه ناسازگاریهای عرفان با عقل
شرح یک تجربۀ شخصی عرفانی بیجا نیست :
روزی در سپیدهدمِ بهاری ، تنها به تماشای نوبرگهای چناران و بید و
غنچههای نورسیده گلهای محمدی در ایوانی نشسته بودم . خورشید در حال
طلوعیدن و پاره پاره ی ابرها در بستری فیروزهای با هم داد و ستدی
عاشقانه داشتند ، با طبعی آماده و روانی آرام ، دیوان حافظ در دست ، جویا و
پذیرایِ حالی خوش بودم . فارغ از همه چیز و همه کس ، به شاخهها و ساقهها ، برگها و غنچهها و ابرها و آسمان خیره بودم و در هوسِ به آغوش کشیدن
هرآنچه که در دیدگاهم بود . به ناگاه حالی دیگر یافتم . خود را برگی از
درختان ، تکّهای از ابرها و گلبرگی از غنچهها و ذرّهای از رطوبت مطبوع
آن هوای بهاری یافتم . آرام آرام ، دیگر نه برگی نه گلبرگی نه شاخهای و نه
پاره ابری ، من و آنها همه یکی شدیم . حالی دست داد که دیگر هرگز به
آن حال نرسیدهام و کوته زمانی بیش نپائید .
اگر آنچنان شراب بنوشید که سر از پا نشناسید و خود را گم کنید!
اگر در گوشۀ حیاطِ مسجد شاه اصفهان بنشینید و به آن گلها و شاخهها و
اسلیمیها و طاقها و ایوانهایِ کاشی کاری شده و آبنما ، نه جزء به جزء ،
بلکه همه و همه را با هم ببینید!
اگر در مسیر ده عباس آباد به کلاردشت ، بعد از بارندگی بسیار ، آن جنگل
انبوه ، آن آبهای سپید که از هر شکاف کوه چون ابر سپید به پائین میخرامند
، آن درختان تنومند و سر به فلک کشیده و آن درّه ژرف و عمیق و آن نهر
خروشانِ کف درّه که چون رودی خروشان کفآلود به پائین میخروشد همه و همه
را یکجا با تمام وجود لمس کنید!
اگر لذّت دیدار معماری و تزئینات و نقاشیهایِ واتیکان را بیازمائید!
اگر به آثار زیبای موزههای معروف جهان عمیقاً خیره شوید!
اگر با داستان رستم و سهراب و یا رستم و اسفندیار و یا لیلی و مجنون و یا خسرو و شیرین اشک بریزید و حال کنید!
اگر در لحظاتی با شعر حافظ یا دیوان شمس مست شوید!
اگر به زیبائی خیره کننده و مدهوش کنندۀ یک زن زیبا و دلفریب بنگرید!
اگر لحظۀ آغوش کشیدنِ فرزند شش سالۀ خود را پس از سالها دوری به یاد آورید!