ادامه پدید آمدن "من خود آگاه" شالوده و آغاز شناخت است
هابز ( 1679 – 1588 ) نیز پنداری تقریباً مشابه دارد :
چرا نتوانیم گفت که همۀ دستگاههای خودکار ( موتورهایی که خود ، خویشتن را به یاری فنرها و چرخها همچون ساعت به جنبش درمیآورند) حیاتی مصنوعی دارند؟( ک 7 ، ص 711 )
این سخن که خودآگاهی ناشی از ساختار و ساختمان و مکانیسم مغز است حیرتانگیز است امّا حیرتانگیزتر از آن نیست که کسی ادّعا کند موجودی غیرمادّی و مجرّد بر مغز حکمفرما است و خودآگاهی ناشی از آن است .
اعتقاد به روحِ مجرّد هیچ گرهای را باز نمیکند و با آنکه تاکنون هزاران کتاب دربارۀ روحِ مجرّد نگاشتهاند ، یک کلام یا جملۀ قابل قبول در آنها نمیتوان یافت . به قول ولتر ( 1778 – 1694 ) « چهار هزار جلد کتاب فلسفی نمیتواند به ما بگوید که روح چیست . » ( ک 6 ، ص 218 )
اختراعِ روح ناشی از وهم است . بدون نیاز به توسّل به مفهومی مانند روح و یا ذهنِ مجرّد ، میتوان گفت که هر مجموعۀ مادّیِ مشابه موجود زنده ، زنده و خودآگاه است. دیدگاهی که در این کتاب دربارۀ کارکردِ مغز ارائه میشود دیدگاهی نه ماوراءالطبیعی بلکه فلسفی ، علمی و کاربردی است . روزی که از ترکیبِ مواد آلی و معدنی ، سلولِ مصنوعی ساخته شود ، وهمِ روح از بین خواهد رفت و درستیِ این دیدگاه به اثبات خواهد رسید .
هر تغییر در ساختار و ساختمان مغز موجب تغییر پندار و رفتار میشود و هر تغییرِ پندار و رفتار ، ناشی از تغییر در ساختمان و ساختار مغز است . منظور از ساختار و ساختمان ، چیدمانِ مولکولها و اتمها در ساختمانِ مغز است.
روانی در کار نیست ، فقط تغییرات فیزیکی و شیمیائی و تغییر در ترکیبات و روابط در مغز ، موجب خوشی یا ناخوشیِ ما میشود . روانپزشکان ، روانشناسانه فکر میکنند امّا مانند پزشکان عمل میکنند . روان شناسان در مسیر اصلاحِ روان گام برمیدارند امّا عملاً چون پزشکان به تغییرات در ساختار و ساختمان مغز مبادرت میکنند .
چرا کاوُش دربارۀ « خودآگاهی » و پدیدار شدن « من » با موانع غیرقابل عبوری روبرو شده است . یکی از علّتها آن است که شالودۀ اکثر قریب به اتّفاقِ این تلاشها، عتقاد به مابعدالطبیعی بودنِ « خودآگاهی » است . « خود آگاهی » را بارزترین صفت روح و ظهورِ خودآگاهی را همزمان با تجلّی روح در وجود آدمی دانستهایم و ظاهراً مشکل را حل کردهایم امّا در واقع حلِ مشکل را به اَبَد حواله کردهایم .