ادامه قوانین حاکم بر مغز
سلولهای حافظه ، خارج از ارادۀ ما با نظام و نظمی خاص پُر میشوند ( باردار میشوند ) ، این نظام و این نظم ارادی نیست ، وقتی که بخشی از این سلولها با مفهومی پُر ( باردار ) شد ، همزمان امکان دسترسی به آنها هم پیدا میشود . هستی یعنی تعدادی از سلولهای حافظه باردار شد ( ساختارش دگرگون شد ) . یعنی از حالتی که هیچ الگویی در آنها نیست به حالتی که الگویی در آنها هست تغییر میکند به عبارت دیگر از نیستیِ چیزی در آنها به هستیِ چیزی در آنها تغییر میکند. این عبارت سخنی ژرف و عمیق است و درک آن نیاز به دقّت فراوان دارد .
« هستی » که مترادفِ وجود است از مقولههای پیشینی ِشناخت است و ناشی از ساختار و ساختمان مغز ما است . هستی از لوازم و ارکانِ شناخت است و یکی از ابزارها و قواعد مغز است . به سخنی دیگر هستی و هستن از اصلیترین و مهمترین کلّیات و مقولات است که من آنها را قواعد و قوانین مسلّط بر مغز دانستهام .
هگل نیز هستی را ذهنی ، از کلّیات و مقولۀ ذهنی میپندارد :
پس هستی ، مقولۀ نخستین است . ............... میبینیم که هستی منطقاً مقدم بر و مقدر در همه مقولات دیگر است . ......................... پس منظق هگل از برترین کل ، یعنی هستی ، با تخصیص بیشتر و بیشتر به مقولهای میرسد که هرچه هست کمتر از مقولات دیگر مجرد است . ( ک 4 ، ص 119-118 )
من تا اینجا با هگل همداستانم امّا در زایش دیگر کلّیات فرودست از مقولۀ هستی با او همراه نیستم .
من هستی را اینگونه تعریف کردهام :
هستی یعنی بخشی از سلولهای حافظۀ ما به الگویی اختصاص یافت . در شرح این جمله میتوان بسیار سخن گفت . هستی بیش از آن که بر وجود چیزی خارج از ذهن دلالت کند به اشغال شدن بخشی از حافظۀ ذهن ما دلالت میکند . هستی شالودهای است که بنای کلّیهای دیگر و موجود و اَعراضِ موجود بر آن بنا میشود همانگونه که هر بنا و ساختمانی بر قطعه زمینی ساخته میشود .
هر کلّیِ دیگری غیر از هستی ، حتماً باید اوّل هست شود و سپس کلّی باشد نه اینکه همۀ کلّیاتِ دیگر از هستی زاییده میشوند. به عبارت روشنتر هستی کلّیترین کلّی است یعنی ویژگیِ مشترک همۀ هستها است نه این که همۀ کلّیات از هستی بیرون آمدهاند .